به مناسبت ۳۱ خرداد سالروز شهادت دکتر مصطفی چمران
به مناسبت ۳۱ خرداد سالروز شهادت دکتر مصطفی چمران
چمران پس از شهادت رستمی ، فرمانده شجاع دهلاویه، برای بازدید مجدد و توجیه فرمانده جدید مناطق عملیاتی دهلاویه راه اهواز – سوسنگرد را در پیش گرفت ، برای آخرین بار از خرابی های شهر مقاوم سوسنگرد گذشت و به سوی دهلاویه روان شد در حالیکه در داخل اتومبیل چنین می نوشت:
” … ای حیات با تو وداع می کنم ، با همه زیبائیهایت ، با همه مظاهر جلال وجبروت ، با همه کوهها و آسمانها و دریاها و صحراها ، با همه وجود وداع می کنم . با قلبی سوزان وغم آلود به سوی خدای خود می روم و از همه چیز چشم می پوشم . ای پاهای من ، می دانم شما چابکید، می دانم که در همه مسابقه ها گوی سبقت از رقیبان ربوده اید ، می دانم فداکارید ، می دانم که به فرمان من به سوی شهادت صاعقه وار به حرکت در می آئید ، اما من آرزوئی بزرگتر دارم ، من می خواهم که شما به بلندی طبع بلندم ، به حرکت در آئید ، به قدرت اراده آهنینم محکم باشید ، بسرعت تصمیمات و طرح هایم سریع باشید . این پیکر کوچک ولی سنگین از آرزوها و نقشه ها و امیدها و مسئولیتها را به سرعت به هر نقطه دلخواه برسانید .
در این لحظات آخر عمر آبروی مرا حفظ کنید . شما سالهای دراز به من خدمت کرده اید ، از شما می خواهم که این آخرین لحظه را به بهترین وجه ادا کنید . ای پاهای من سریع وتوانا باشید ، ای دستهای من قوی و دقیق باشید ، ای چشمان من تیزبین و هوشیار باشید ، ای قلب من ، این لحظات آخرین را تحمل کن ، ای نفس ، مرا ضعیف وذلیل مگذار ، تا چند لحظه بیشتر با قدرت و اراده صبور و توانا باش به شما قول می دهم که پس از چند لحظه همه شما در استراحتی عمیق و ابدی آرامش خود را برای همیشه بیابید و تلافی این عمر خسته کننده و این لحظات سنگین و سخت را دریافت کنید. من ، چند لحظه بعد به شما آرامش می دهم ….
دیگر شما را زحمت نخواهم داد.دیگر شب و روز استثمارتان نخواهم کرد. دیگر فشار عالم و شکنجه روزگار را بر شما تحمیل نخواهم کرد.دیگر به شما بی خوابی نخواهم داد و شما دیگر از خستگی فریاد نخواهید کرد. از درد و شکنجه ضجه نخواهید زد. از گرسنگی و گرما و سرما شکوه نخواهید کرد. و برای همیشه در بستر نرم خاک، آرام و آسوده خواهید بود. اما این لحظات حساس ،لحظات وداع با زندگی و عالم، لحظات لقای پروردگار، لحظات رقص من در برابر مرگ باید زیبا باشد.
خدایا! وجودم اشک شده ، همه وجودم از اشک می جوشد ، می لرزد ، می سوزد و خاکستر می شود. اشک شده ام و دیگر هیچ ، به من اجازه بده تا در جوارت قربانی شوم و بر خاک ریخته شوم و از وجود اشکم غنچه ای بشکفد که نسیم عشق و عرفان و فداکاری از آن سرچشمه بگیرد .
خدایا ترا شکر میکنم که باب شهادت را به روی بندگان خالصت گشوده ای تا هنگامی که همه راهها بسته است و هیچ راهی جز ذلت و خفت و نکبت باقی نمانده است می توان دست به این باب شهادت زد و پیروزمند و پر افتخار به وصل خدائی رسید .”
چمران به قربانگاه یعنی دهلاویه رسید ، رزمندگان بر گردش حلقه زدند و او سخن گفتن آغاز نمود. با همه وداع کرد ، همه را بوسید ، حتی آنانی را که خفته بودند … لحظاتی بعد گلوله های خمپاره دشمن باریدن گرفت و گلوله ای داغ و سوزان در کنارش فرود آمد و دل زمین را شکافت ، صدای انفجار آن با انفجار قلبهایی که شیفته و آکنده از محبت و عشق شهید چمران بودند توام گشت. ترکش خمپاره او را به زمین انداخت ، دیگر اندام توانایش یارای برخواستن نداشت ، فریاد و شیون رزمندگان به هوا برخواست . خون از سر و صورتش جاری بود و دیگر چهره متبسم و غرق به خونش با کسی نجوا نکرد . سرانجام روح بلندش در افق سرخ دهلاویه عاشقانه و عارفانه به ملکوت اعلا پیوست.